ناردانه

از زندگی برای زندگی می نویسم

امشب

شاید به روز کردن وبلاگ این وقت شب خیلی جالب نباشه؛اما امشب بدجور احساس خفگی میکنم؛مخصوصا از روزی که اون اخبار بد را گرفتم؛همش سعی دارم خودم را آروم کنم اما فکر و خیال دست از سرم برنمیداره؛من موندم و هزار جور حرف نگفته که تو سینم حبس شده؛گاهی دوست دارم داد بزنم بگم ایهاالناس دیگه طاقت ندارم... اما دریغ از اینکه یه محرم اسرار پیدا بشه؛من موندم و خدا میدونم که تو میدونی چی میخوام خدای من... پس خودم را به آغوش خودت میسپارم از تمام این آدمایی که نمیفهمن دردم را به تو پناه میارم... کمکم کن خدایا ممنونم که هستی :)
موافقین ۱ مخالفین ۰

30 خرداد 1393

امروز ناخودآگاه احساس خوبی دارم

منتظر اتفاقات خوب هستم

خدایا متشکرم که  هستی و تنهام نمیذاری

میخوام از امروز کارهای ارشدم را شروع کنم و با برنامه پیش برم

حتما باید هدف گذاری دقیق داشته باشم

همه چیز به خودم ربط داره

به تلاشم و البته توکلم به خدا

پیش به سوی ارشد مخابرات در دانشگاهی خوب...

به امید خدا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جذب معنوی

این روزها به جذب معنوی فکر می کنم

یک کار عرفانی که فقط تو هستی و خدا

همان قانون جذب

می خواهم خیر و برکت را از طریق ارتباط بیشتر و مداوم با خداوند به زندگی خود سرازیر کنم

چند روز بیش در یک شبکه ی اجتماعی به یکی از نامه های امام علی (ع) در نهج البلاغه بر خوردم

دقیقا اعتقادات قانون جذب در این نامه متجلی بود

این نامه را در ادامه ی مطلب می آورم

اما اصل موضوع همان آیه ی معروف است

"بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را"

و من هنوز و همیشه به خیری که از خدایم برسد امیدوارم...

موافقین ۱ مخالفین ۰

روزهای سخت

دارم روزهای سختی را از نظر احساسی میگذرانم

احساس میکنم دنیا و تمام بدبختی هایش آوار شده روی سرمن

تنها امیدم خداست

خدایی که تا به حال تنهایم نگذاشته است

با تمام وجودم حسش می کنم

خدایی که داشته ی من درتمام ناممکن های زندگیست

خدایا باش

همین که هستی دلگرمی من است به تمام دنیایی که دست به دست هم داده تا از من کوهی از غم بسازد

من به تو امیدوارم

به رحمت تو

به کائناتی که خدایش تو هستی

خسته از همه کس

ناامیدانه به تو پناه آورده ام

تو پناه دل خسته ی منی

باش

در همین نزدیکی..


موافقین ۱ مخالفین ۰

برای مادرم

امروز روز دوم افتتاح این وب است.

امروز با مامان کلی حرف زدم ،از برنامه هایم، از دلتنگی ها و تمام مشکلاتی که در مقابل خود می بینم

باز هم با همان لبحند و حوصله ی همیشگی پاسخم را داد

خدا سایه ی هیچ مادری را از سر بچه هایش کم نکند

به حدی به مادرم این مدت وابسته شدم که خدا می داند،انگار این چند سال فراموشش کرده بودم،مثل تمام انسان هایی که از روی عادت از جلوی چشمانمان می گذرند و اصلا نمی بینیمشان.مثل تمام آدم هایی که در طول روز در تاکسی ،اتوبوس، دانشگاه و...می بینیم

انگار مادرم را هم مثل همه ی آن ها می دیدم.

خدا را شکر کردم که قبل از آنکه دیر شود دیدم...

دیدم مادری را که با اینکه سرما خورده بود باز روی پا می ایستد و ناهار می پخت تا ظهر که قوم یاجوج ماجوج گرسنه از راه که می رسند، با غذای گرم از آن ها پذیرایی کند

دیدم مادری را که با تمام خستگی هایش بازهم به تمام ایرادات کوچک و بزرگ من لبخند می زند تا نکند دل نازک ناردانه اش ترکی بردارد.

غصه اش را درون نگاه مهربانش پنهان می کند تا لحظه ای احساس تنهایی و غم به دل ناردانه نرسد

دیدم مادرم را

مادری را دیدم با تمام آرزوهایی که به خاطر من از آن ها گذشته است،باز هم نگران آرزوهای کوچک و بزرگ دخترکش می شود

دیدم مادرم را

شاید در این متن زیاد نتوانستم از مادرم بنویسم

دنیاییست این زن که من هنوز در اول راه کشف وجود مهربان او هستم

خدا را شکر می کنم که هست

به خاطر تمام مهربانی هایت مادرم، خدا را شکر می کنم...

بدون تو ناردانه هیچ است...

هیچ...


دغدغه ی روزمره ام ، بودن توست !

نفس کشیدنت ...

ایستادنت ...

خندیدنت ...

"مــــــــــادرم"

تو باشی و خدا

دنیا برایم بس است ...



موافقین ۱ مخالفین ۰

سرآغاز

چه کسم من ؟ چه کسم من ؟ که بسی وسوسه مندم
گه از آن سوی کشندم ؛ ؛ گه ازین سوی کشندم

ز کشاکش چو کمانم ؛ به کف گوش کشانم
قدر از بام در افتد چو در خانه ببندم


نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان
زچه اصلم ؟ ز چه فصلم ؟ به چه بازارخرندم خرندم


نفسی همره ماهم ؛ نفسی مست الهم
نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم


نفسی رهزن و غولم ؛ نفسی تندو ملولم
نفسی زین دو برونم ؛ که بر آن بام بلندم


بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون
که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم


به خدا که نگریزی ؛ قدح مهر نریزی
چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم؟


هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر
که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم


بده آن باده جانی زخرابات معانی
که بدان ارزد چاکر که ازآن باده دهندم


بپیران ناطق جان را تو ازین منطق رسمی
که نمی یابد میدان بگو حرف سمندم


شعر : مولانا

موافقین ۲ مخالفین ۰