ناردانه

از زندگی برای زندگی می نویسم

15 تیر 1393

پریروز خانم واثقی بهم زنگ زدند.

ایشون همپای ارشد من هستند در موسسه.

البته مثل تمام روزهای ماه رمضان امسال من را خواب برده بود!!!!!( دردسری شده این خانه ماندن برای من! رسما دنیا را آب ببرد مرا خواب برده!!!!)

بیدار که شدم همراه را چک کردم دیدم بله زنگ زدند.دوباره تماس گرفتم و درباره ی برنامه ی کلاس ها صحبت کردیم.قرار شد برنامه را عوض کنم

فردا صبح با پدر از خانه زدم بیرون

آی که چه کیفی می دهد به جای اتوبوس و مترو همراه بابایی باشی!

رفتیم موسسه و برنامه را تغییر دادیم که از شنبه با برنامه ی جدید سرکلاس می روم.

بعد یه سر به مرده شور خانه زدیم همراه بابا!تعجب نکنید مرده شور خانه اصطلاح پدر است برای سازمان بازنشستگی آموزش و پرورش!

دم در زمین خوردم واقعا اصطلاح بابا برازنده اش بود

همه جا را کاشی سفید کرده بودند

پله ها که دست کمی نداشت

و البته بی روح بودن فضا و عدم تهویه ی مناسب در راهرو ها و روشنایی نامناسب

از وقتی بابا بازنشسته شده از بهمن ماه92،چندشش می شود پا در این اداره بگذارد

رسما ملت را مرده فرض می کنند در این اداره!

فقط سعی کردم انرژی مثبت به خودم بدهم بعد از پا گذاشتن درآنجا



خدایا باش

همین که هستی دلگرمی هست برای روزهای سرد من

باش

نزدیک تر از همیشه

گرمای آغوشت طعنه می زند به سرمای حرف هایی که می شنوم

خدایا باش

مهربان تر از همیشه...


موافقین ۱ مخالفین ۰

ششمین سحر ماه رمضان سال 1393

اینجا باران می آید...
خدا می داند که به خاطر دعای چه کسی بر سر مردم شهر من این رحمت نازل شده؛
 اما هرچه که هست بخششی است واسع
از جانب پروردگارم
برای همه.
پس التماس دعا...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

پنجمین سحر ماه رمضان 1393

گاهی آدمی چقدر میتونه بد اخلاق باشه!!!
 خودم را عرض میکنم...
گاهی فکر میکنم خدا اگر بخواد منو با بد اخلاق شدن هام بسنجه کلا باید فاتحه ی وجودم را بخونم
خدایا من را ببخش که تو هر چقدر مهربان و خوش خلق هستی
من بدخلقم و نامهربان
ببخش که خلیفه ی خوب و صالحی نیستم برای خدایی مثل تو...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عجب صبری خدا دارد


عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پیمانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمانرا

واژگون ، مستانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دزدی(این جریان واقعی است و همین امروز واقع شده)

امروز سرآسیمه از خواب با صدای مادرم بیدار شدم

وسط سالن که رسیدم دیدم پدرم رنگ به رخسار ندارد

صبح رفته بودند بانک؛وقتی از بانک خارج شدند چهار نفر تعقیبشان می کردند

در اصل شناسایی شده بودند ...

ابتدا زیاد مشکوک نمی شوند؛ جلوی مغازه ای که همیشه از آن برنج می خریدیم می ایستند که ناگهان همان چهار نفر را مشاهده می کنند

از ماشین پیاده نمی شوند درب را از داخل قفل می کنند که یک پاره آجر حواله ی شیشه ی سمت راننده می کنند.شروع به گاز دادن می کند که یک پاره آجر دیگر حواله ی شیشه ی عقب می شود

به طرز معجزه آسایی شیشه ها نمی شکنند

پدر وارد اتوبان جناح می شود که موتوری ها دوباره سد راهش می شوند،دوراهی جدیدی که در اتوبان زده اند که به مترو راه دارد،یکی از موتوری ها جلوی ماشین می پیچد وپدر قصد زیر گرفتنش را داشت که می ترسد و به کناری می رود

ایشان هم با سرعت زیاد به سمت وردآورد کرج حرکت کردند تا موتوری ها گمشان میکنند و دوباره به سمت شهر برمی گردند

به طرز معجزه آسایی پدرم امروز نجات یافت

پدر من نه با کسی دشمنی داشته نه ضرری به کسی رسانده است نه مال مردم را خورده

اتفاق امروز بدبختی ملت ما را نشان می دهد که برای به دست آوردن پول دست به کار کثیفی مثل دزدی و زورگیری می زنند

جالب ترین نکته اینجاست که بازهم جمعیت موبایل به دست،فقط تماشا کردند...

یعنی اگر خدا نبود معلوم نبود امروز باید دنبال پدرم کجا می گشتیم

کاش یاد می گرفتیم موبایل برای زنگ زدن به پلیس هم هست نه فقط فیلم گرفتن از صحنه ی زورگیری از یک آدم تنها

کاش از ما بهتران می دانستند که پول هایی که چپاول می کنند؛ حق این ملت است که دین و ایمانشان را ؛به بهای سیر کردن شکمشان از هر راهی ،فروخته اند.



خدایا شکرت که هستی

ممنون که باباممد را امروز نجات دادی

شاید هم حکایت همان تو نیکی میکنی و در دجله انداز باشد...که باز هم تو پاسخش را دادی

خدایا ممنونم به خاطر سلامت پدرم

خدایا شکرت که تمام چیزی که پدر از دست داد ترک شیشه ی عقب بود و فرورفتگی جزئی صندوق عقب

خدایا شکرت که مراقب چشمان پدرم بودی که مبادا شیشه لنز جدید بعد از عملش را از بین ببرد و   نابینایش کند زبانم لال

خدایا باش

مثل همیشه بزرگ و قدرتمند

مثل همیشه نزدیک و مهربان

خدایا باش

فقط همین...




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دومین سحر ماه رمضان 1393

حال خوش انگار مسری شده برای این روزهای من :)
یک کتاب جدید دانلود کردم به اسم معجزه ی شکرگزاری؛دقیقا به این نتیجه رسیدم که هر چه دارم و ندارم از همان یک ذره شکرگزاری کردن به درگاه خداست.
تو چقدر مهربانی خدای من
شاید شکر گزاری من یک هزارم نعمت های تو نشود
اما بازهم نعمتت را فراوان به سویم گسیل می داری؛
خداوندا توفیق شکرگزاری را به تمام بندگانت عطا کن...
به انسان هایی که از روی غرور کبر را نسبت به تو روا میدارند
به من که گاه یادم می رود تو خداوند هستی و من
بنده ی کوچکی هستم از زمینی کوچک تر؛
از نقطه ای از کائنات که تو پروردگارش هستی...
موافقین ۱ مخالفین ۰

8 تیر 1393

جمعه 6تیر 1393 در یک همایش شرکت کردم که درباره ی موفیت در کنکور ارشد بود

بابا هم همراهم آمد

تنها چیزی که خیلی روی آنتاکید داشتند آرامش بود

امروز قرارنیست بنویسم که در آن کارگاه چه گفتیم و چه شنیدیم

بحث سر بودن پدرم هست

آرامش من یعنی پدرم

هر وقت او برایم برنامه ریزی می کند 100% موفق می شوم

امااین بار کناری ایستاده و کار را به عهده ی خودم گذاشته

نمی دانم شاید خنده دار باشد اما بودنش قوت قلبی است برای من

انگار درحال یاد دادن ماهیگیری به من است

امیدوارم در این مقطع زمانی سر بلند بیرون بیایم که از این به بعد اعتماد بیشتری به من داشته باشد

هنوز احساسم مثبت و خوب است

خدایا شکرت بابت بودن پدرم

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: 1- مهندس واثقی مشاورم شده علاوه بر پدرم

2- خوشحالم مشاورم یک خانم شده

با آقایان کنار آمدن سخت است در این زمینه


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اولین سحر ماه رمضان 1393

امشب عجیب حال خوشی دارم
انگار همه ی دنیا مال من باشد؛انگار خدا هم طور دیگری شده است؛
رنگی رنگی رنگی...
نزدیک ترین زمان ممکن که خدا با بنده اش یکی می شود همین ماه رمضان است نمیدانم آخرین سحر عمرم را می گذرانم یا سحر های دیگری هم در پی این سحر می آیند...
 اما هر چه که هست می دانم حال بسیار خوشی دارم...
خداوندا باش
نزدیک تر از همیشه
بودنت ؛نگاهت
آرامش زندگی من است
خدایا باش...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

به بهانه ی حمله داعش به عربستان

امروز در یکی از شبکه های اجتماعی خبری را خواندم

"داعش به یکی از شهرهای مرزی عربستان به نام عرعر  حمله کرد"

الان دیدم جامعه آنلاینبه نقل از شبکه ی خبر هم این خبر را تایید کرده است و ملک عبدالله از السیسی رئیس جمهور مصر درخواست کمک کرده که اگر داعش پا به خاک عربستان گذاشت مصر از عربستان حمایت کند

یاد یک حدیثی از پیغمبر افتادم که همیشه مادرم نقل می کنند

مادرم میگفتند در کلام پیغمبر آمده که در آخر الزمان یهودی ها تمام قسمت های نیل تا فرات را می گیرند و به مکه و مدینه حمله می کنند و در پایان مصر مکه و مدینه را از تصرف اون ها خارج میکند

و به تصور من یهودی ها در کلام پیغمبر همین داعشی های تکفیری هستند

حالا عربستان به دست و پا افتاده ،گروهی را که خودش تجهیز کرده 112 کیلومتر از مرزش را گرفتند

در جایی خوانده بودم که در آخرالزمان همان اتفاقاتی که قبل از جنگ حضرت علی با خوارج اتفاق افتاده بود دوباره به سر مردم این زمان خواهد آمد

در زمان امام علی خوارج زنی باردار را به جرم شیعه بودن جلوی چشم همسرش به فجیع ترین وضع میکشند و زنده زنده شکمش را میدرند و بچه را بیرون می کشند که این واقعه دل مولاعلی را به درد می آورد وقتی خبر را می شنوند

حالا جریان طلبه ی شهید سید محمدرضا بطحایی هست

این بلا را سر همسر ایشون هم آوردند یعنی دقیقا کاری که در زمان حضرت علی (ع) واقع شده بود

فقط تنها دعامون در این زمان می تواند این باشد که :

اللهم عجّل لولیک الفرج

دوستان خواهش می کنم بیشتر دعای الهی عظم البلاء را قرائت کنید

فرج ما در فرج مولامون امام زمان (عج) هست

التماس دعا

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

خانم حقیقت گو

دیشب به سرم زد که به معلم علوم سال سوم راهنماییم زنگ بزنم

یعنی درست ده سال از اون سال می گذرد

با دلهره شماره ای که از ایشون داشتم را گرفتم

اصلا دلم نمی خواست بعد از ده سال خبر بدی بشنوم

پسر یا همسرشون گوشی را برداشتند و اعلام کردند که مسافرت هستند و شماره ی جدیدشون را دادند

به غایت خوشحال شدم

با روی باز پذیرای من شدند

سر از پا نمی شناختم

شمال بودند

میگفتند که با زنگ زدن من مسافرت لذت بخش تری برایشان مهیا شده

قرار شد هفته ی بعد قرار بگذارند که ببینمشان

امروز رسما روی ابرها هستم :)))))

موافقین ۲ مخالفین ۰