ناردانه

از زندگی برای زندگی می نویسم

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

مستم از جام تهی...

مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما، سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه‌تر از شمشیر است

مستم ازجام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاری است، مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان، بگذر

دِین دیوانه به دین، عشق تو شد
جاده‌ی شک به یقین، عشق تو شد

مستم ازجام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی…

---------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: یاد سهراب بخیر...خوش گفت  "دیرگاهی است که در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است"

کاش واقعا بودند آدمایی که درد را بفهمند

لطفا درد را به عشق های خیابانی این روزگار برداشت نکنید

منظور من از درد تفکراتیست که برای آن ها نه صبری داردم و نه گوشی برای شنیدن

از درون حتی خاکستری برایم باقی نذاشته

آتشی که به جانم افتاده و مرا تا مرز جنون می برد...

السلام علیک یا امام رئوف...

تنها تو می دانی چه می گویم...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خدایا شکرت....

خدایا شکرت که گوش هایی دارم برای شنیدن...
همین الان بر زبان آوردم وقتی با یک خانم ناشنوا همسفر شدم به مدت کوتاه چند دقیقه و باایشان هم کلام شدم.
دلم گرفته...
چقدر من بنده ی بدی هستم...
چقدر بد هستم که نمیبینم تمام لطف ها و محبت های تو را
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بی عنوان

بگذار بگویم که از سراب این و آن بریدم..
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دوستت دارم خدا...

با هر چه عشق
نام تو را میتوان نوشت...
با هر چه رود
راه تو را میتوان سرود...
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو میتوان گشود
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

آرزو

آرزو؛ دست نوازشگر خداست که در ذهنتان را می کوبد
تا موهبتی عظیم تر را به شما ببخشاید
هنگامی که دلتان از آرزویی ژرف لبریز است؛
نشانه ی آن است که پیشاپیش مهیا شده است
تا آن را باز شناسید و بپذیرید
 (قانون توانگری؛کاترین پاندر)
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل قوی دار؛ سحر نزدیک است...

من
شکوفایی گل های امیدم را
در رویاها می بینم
و ندایی که به من می گوید:
"گرچه شب تاریک است؛
دل قوی دار؛سحر نزدیک است...

موافقین ۲ مخالفین ۰

15 تیر 1393

پریروز خانم واثقی بهم زنگ زدند.

ایشون همپای ارشد من هستند در موسسه.

البته مثل تمام روزهای ماه رمضان امسال من را خواب برده بود!!!!!( دردسری شده این خانه ماندن برای من! رسما دنیا را آب ببرد مرا خواب برده!!!!)

بیدار که شدم همراه را چک کردم دیدم بله زنگ زدند.دوباره تماس گرفتم و درباره ی برنامه ی کلاس ها صحبت کردیم.قرار شد برنامه را عوض کنم

فردا صبح با پدر از خانه زدم بیرون

آی که چه کیفی می دهد به جای اتوبوس و مترو همراه بابایی باشی!

رفتیم موسسه و برنامه را تغییر دادیم که از شنبه با برنامه ی جدید سرکلاس می روم.

بعد یه سر به مرده شور خانه زدیم همراه بابا!تعجب نکنید مرده شور خانه اصطلاح پدر است برای سازمان بازنشستگی آموزش و پرورش!

دم در زمین خوردم واقعا اصطلاح بابا برازنده اش بود

همه جا را کاشی سفید کرده بودند

پله ها که دست کمی نداشت

و البته بی روح بودن فضا و عدم تهویه ی مناسب در راهرو ها و روشنایی نامناسب

از وقتی بابا بازنشسته شده از بهمن ماه92،چندشش می شود پا در این اداره بگذارد

رسما ملت را مرده فرض می کنند در این اداره!

فقط سعی کردم انرژی مثبت به خودم بدهم بعد از پا گذاشتن درآنجا



خدایا باش

همین که هستی دلگرمی هست برای روزهای سرد من

باش

نزدیک تر از همیشه

گرمای آغوشت طعنه می زند به سرمای حرف هایی که می شنوم

خدایا باش

مهربان تر از همیشه...


موافقین ۱ مخالفین ۰

ششمین سحر ماه رمضان سال 1393

اینجا باران می آید...
خدا می داند که به خاطر دعای چه کسی بر سر مردم شهر من این رحمت نازل شده؛
 اما هرچه که هست بخششی است واسع
از جانب پروردگارم
برای همه.
پس التماس دعا...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

پنجمین سحر ماه رمضان 1393

گاهی آدمی چقدر میتونه بد اخلاق باشه!!!
 خودم را عرض میکنم...
گاهی فکر میکنم خدا اگر بخواد منو با بد اخلاق شدن هام بسنجه کلا باید فاتحه ی وجودم را بخونم
خدایا من را ببخش که تو هر چقدر مهربان و خوش خلق هستی
من بدخلقم و نامهربان
ببخش که خلیفه ی خوب و صالحی نیستم برای خدایی مثل تو...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دزدی(این جریان واقعی است و همین امروز واقع شده)

امروز سرآسیمه از خواب با صدای مادرم بیدار شدم

وسط سالن که رسیدم دیدم پدرم رنگ به رخسار ندارد

صبح رفته بودند بانک؛وقتی از بانک خارج شدند چهار نفر تعقیبشان می کردند

در اصل شناسایی شده بودند ...

ابتدا زیاد مشکوک نمی شوند؛ جلوی مغازه ای که همیشه از آن برنج می خریدیم می ایستند که ناگهان همان چهار نفر را مشاهده می کنند

از ماشین پیاده نمی شوند درب را از داخل قفل می کنند که یک پاره آجر حواله ی شیشه ی سمت راننده می کنند.شروع به گاز دادن می کند که یک پاره آجر دیگر حواله ی شیشه ی عقب می شود

به طرز معجزه آسایی شیشه ها نمی شکنند

پدر وارد اتوبان جناح می شود که موتوری ها دوباره سد راهش می شوند،دوراهی جدیدی که در اتوبان زده اند که به مترو راه دارد،یکی از موتوری ها جلوی ماشین می پیچد وپدر قصد زیر گرفتنش را داشت که می ترسد و به کناری می رود

ایشان هم با سرعت زیاد به سمت وردآورد کرج حرکت کردند تا موتوری ها گمشان میکنند و دوباره به سمت شهر برمی گردند

به طرز معجزه آسایی پدرم امروز نجات یافت

پدر من نه با کسی دشمنی داشته نه ضرری به کسی رسانده است نه مال مردم را خورده

اتفاق امروز بدبختی ملت ما را نشان می دهد که برای به دست آوردن پول دست به کار کثیفی مثل دزدی و زورگیری می زنند

جالب ترین نکته اینجاست که بازهم جمعیت موبایل به دست،فقط تماشا کردند...

یعنی اگر خدا نبود معلوم نبود امروز باید دنبال پدرم کجا می گشتیم

کاش یاد می گرفتیم موبایل برای زنگ زدن به پلیس هم هست نه فقط فیلم گرفتن از صحنه ی زورگیری از یک آدم تنها

کاش از ما بهتران می دانستند که پول هایی که چپاول می کنند؛ حق این ملت است که دین و ایمانشان را ؛به بهای سیر کردن شکمشان از هر راهی ،فروخته اند.



خدایا شکرت که هستی

ممنون که باباممد را امروز نجات دادی

شاید هم حکایت همان تو نیکی میکنی و در دجله انداز باشد...که باز هم تو پاسخش را دادی

خدایا ممنونم به خاطر سلامت پدرم

خدایا شکرت که تمام چیزی که پدر از دست داد ترک شیشه ی عقب بود و فرورفتگی جزئی صندوق عقب

خدایا شکرت که مراقب چشمان پدرم بودی که مبادا شیشه لنز جدید بعد از عملش را از بین ببرد و   نابینایش کند زبانم لال

خدایا باش

مثل همیشه بزرگ و قدرتمند

مثل همیشه نزدیک و مهربان

خدایا باش

فقط همین...




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰