ناردانه

از زندگی برای زندگی می نویسم

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

اولین سحر ماه رمضان 1393

امشب عجیب حال خوشی دارم
انگار همه ی دنیا مال من باشد؛انگار خدا هم طور دیگری شده است؛
رنگی رنگی رنگی...
نزدیک ترین زمان ممکن که خدا با بنده اش یکی می شود همین ماه رمضان است نمیدانم آخرین سحر عمرم را می گذرانم یا سحر های دیگری هم در پی این سحر می آیند...
 اما هر چه که هست می دانم حال بسیار خوشی دارم...
خداوندا باش
نزدیک تر از همیشه
بودنت ؛نگاهت
آرامش زندگی من است
خدایا باش...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

30 خرداد 1393

امروز ناخودآگاه احساس خوبی دارم

منتظر اتفاقات خوب هستم

خدایا متشکرم که  هستی و تنهام نمیذاری

میخوام از امروز کارهای ارشدم را شروع کنم و با برنامه پیش برم

حتما باید هدف گذاری دقیق داشته باشم

همه چیز به خودم ربط داره

به تلاشم و البته توکلم به خدا

پیش به سوی ارشد مخابرات در دانشگاهی خوب...

به امید خدا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جذب معنوی

این روزها به جذب معنوی فکر می کنم

یک کار عرفانی که فقط تو هستی و خدا

همان قانون جذب

می خواهم خیر و برکت را از طریق ارتباط بیشتر و مداوم با خداوند به زندگی خود سرازیر کنم

چند روز بیش در یک شبکه ی اجتماعی به یکی از نامه های امام علی (ع) در نهج البلاغه بر خوردم

دقیقا اعتقادات قانون جذب در این نامه متجلی بود

این نامه را در ادامه ی مطلب می آورم

اما اصل موضوع همان آیه ی معروف است

"بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را"

و من هنوز و همیشه به خیری که از خدایم برسد امیدوارم...

موافقین ۱ مخالفین ۰

برای مادرم

امروز روز دوم افتتاح این وب است.

امروز با مامان کلی حرف زدم ،از برنامه هایم، از دلتنگی ها و تمام مشکلاتی که در مقابل خود می بینم

باز هم با همان لبحند و حوصله ی همیشگی پاسخم را داد

خدا سایه ی هیچ مادری را از سر بچه هایش کم نکند

به حدی به مادرم این مدت وابسته شدم که خدا می داند،انگار این چند سال فراموشش کرده بودم،مثل تمام انسان هایی که از روی عادت از جلوی چشمانمان می گذرند و اصلا نمی بینیمشان.مثل تمام آدم هایی که در طول روز در تاکسی ،اتوبوس، دانشگاه و...می بینیم

انگار مادرم را هم مثل همه ی آن ها می دیدم.

خدا را شکر کردم که قبل از آنکه دیر شود دیدم...

دیدم مادری را که با اینکه سرما خورده بود باز روی پا می ایستد و ناهار می پخت تا ظهر که قوم یاجوج ماجوج گرسنه از راه که می رسند، با غذای گرم از آن ها پذیرایی کند

دیدم مادری را که با تمام خستگی هایش بازهم به تمام ایرادات کوچک و بزرگ من لبخند می زند تا نکند دل نازک ناردانه اش ترکی بردارد.

غصه اش را درون نگاه مهربانش پنهان می کند تا لحظه ای احساس تنهایی و غم به دل ناردانه نرسد

دیدم مادرم را

مادری را دیدم با تمام آرزوهایی که به خاطر من از آن ها گذشته است،باز هم نگران آرزوهای کوچک و بزرگ دخترکش می شود

دیدم مادرم را

شاید در این متن زیاد نتوانستم از مادرم بنویسم

دنیاییست این زن که من هنوز در اول راه کشف وجود مهربان او هستم

خدا را شکر می کنم که هست

به خاطر تمام مهربانی هایت مادرم، خدا را شکر می کنم...

بدون تو ناردانه هیچ است...

هیچ...


دغدغه ی روزمره ام ، بودن توست !

نفس کشیدنت ...

ایستادنت ...

خندیدنت ...

"مــــــــــادرم"

تو باشی و خدا

دنیا برایم بس است ...



موافقین ۱ مخالفین ۰