دیشب به سرم زد که به معلم علوم سال سوم راهنماییم زنگ بزنم

یعنی درست ده سال از اون سال می گذرد

با دلهره شماره ای که از ایشون داشتم را گرفتم

اصلا دلم نمی خواست بعد از ده سال خبر بدی بشنوم

پسر یا همسرشون گوشی را برداشتند و اعلام کردند که مسافرت هستند و شماره ی جدیدشون را دادند

به غایت خوشحال شدم

با روی باز پذیرای من شدند

سر از پا نمی شناختم

شمال بودند

میگفتند که با زنگ زدن من مسافرت لذت بخش تری برایشان مهیا شده

قرار شد هفته ی بعد قرار بگذارند که ببینمشان

امروز رسما روی ابرها هستم :)))))